کد مطلب:313510 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:184

عبور از قرنطینه
علامه شیخ محمدباقر، نویسنده ی «كبریت احمر» می نویسد:

زمانی كه در نجف بودم، وبا و طاعون شیوع یافته بود و مردم می مردند. ناچار شدم از نجف خارج شوم. شوق زیارت حضرت سیدالشهداء ابوعبدالله الحسین علیه السلام و برادرش حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام مرا بی تاب نموده بود ولی قرنطینه مانع از تشرف به آستان آن حضرت بود و عبور امكان نداشت. مع ذلك پیاده بیرون رفتم. شب را در خانه ای نزدیك به كاروانسرا خوابیدم و چون صبح شد، عازم كربلا شدم. در راه مردی نورانی، كه عمامه ی كوچكی به سر داشت، با من ملاقات كرد و فرمود: به كربلا می روی؟ عرض كردم: بلی.

فرمود: چون تنها هستی، من رفیق تو هستم. بسیار خوشحال شدم. با یكدیگر روانه شدیم. در بین راه مرا به صحبت های شیرینش مشغول داشت. از او پرسیدم از كجا آمدی؟

فرمود: از این بیابان. پس از اندك زمانی خود را نزدیك چادرها دیدم، چون قرنطینه را دیدم ترس بر من غلبه كرد.

فرمود: من با تو هستم، خاطر جمع باش كسی به تو كاری ندارد! چیزی از طلا با خود داشتم، در دل خود گفتم طلاها را مخفی كنم. او خندید و فرمود: چون من با تو هستم احتیاجی به این كارها نیست! ولی من غافل بودم و توجه نداشتم كه چه شد به این زودی به كربلا رسیدیم و ترس من باقی بود.

گفتم: بیایید از سمت حرم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام برویم و توجه كردم به قبه ی مطهره ی آن حضرت كه نزدیك به آن بودیم؛ و چون خیمه های قرنطینه را در وسط راه زده بودند، از همان درب خیمه ها عبور كردیم، گویا كور و گنگ شدند و اصلا با ما حرف نزدند. در كربلا آن مرد از من جدا شد و نفهمیدم به كدام سمت رفت و هر چه هم به دنبال



[ صفحه 319]



او گشتم دیگر او را ندیدم. [1] .


[1] از يادداشتهاي آقاي قحطاني.